Trekking…Day 5
Today we woke up earlier than everyday due to we decided to go A B C and come bvack Deorali by the same day which that all the local people said that you can not do it.so that was why that we start more earlier than the other days.just we start our trekking about 6:45 and fortunatly we had very nice weather and clean and blue sky.as I told Deurali was that last point befor that M B C and just after that we had to go M B C.we walked very fast due to really we didnt like to loos our chance to visit Anapurna from close. so it took a little bit more time to reach M B C due to too much snow and making way by our self.there was no danger of avelanche due to it was early in the morning and all the snow was frozen and we didnt care about it.
After long walking we arrived to M B C about 9:45 and fortunatly we arrived with owners of M B C lodg and we had a chance to eat something as breakfast.after one hour rest and eating my frinds saied that we can not continue and we preffer to stay here.so there was no way else for me except going and going as all my life is like that ,I couldnt wait for them and alsi I couldnt loos my goal ,I realy wanted to get A B C and see Anapurna from close.so about 11 I left there and they saied that we will back Deoraly and I asked them to make a fire for me and I will come back in th eafternoon. again local people begans to say ohh you can not go and back by the same day and it is 4 hours from here to A B C and ….and again I didnt care about them and just I went .as I told there was no trekker befor us in area and in fact I was the first one who went to A B C after snow .just I walked very fast due to I had no good stuf for 4000m and I wanted to come back by the same day and also I had to consider the weather that it is changable by the moment in mountain ,so I didnt know much about that area and if snow begans to fellow then I lost my way easily.
It was a reason for me to walk very fast ,and I could arrive to A B C just by 1:30 hours that was very good for me.after a rest and taking some pics I begans to come back and by that time weather complatly changed and again full of fog and cloud and there was no view of mountain. so I was really lucke that I could see them by very clean sky.ok just I had to come back quikly and I did . just when I was coming back I met a group of Korean people who were going up .it was very nice for me due to when I was coming back there was very nice view of pure nature and nobody was there. very quiet really lovely.thats way that I cant leave it at all.so I arrived to Deorali at 4:30 and after a short rest I started to dry my showes and sucks ….
Due to I needed them for a day after that was very defficult with tirness,so I didnt have any more choice and I learned in my trip that I have to be ready all the time and never have to leave my work for later.just after that I set in dining room and talked with some Japanis guys and …..
Finally I could see a mountain higher than 8000m from close and I had very nice feeling.
4 March 2007
روز پنجم
امروز از همیشه زودتر بیدار شدیم چون تصمیم داشتیم بریم بیس کمپ و برگردیم در عین حالی که تمام محلیها به ما میخندیدن ومیگفتند که اصلا امکان نداره . واسه همین زود حرکتو شروع کردیم و خوشبختانه هوای خوبی داشتیم وآسمون آبی نوید روز خوبی میداد.
همونطور که گفتم دئولاری آخرین نقطه بود و بعد از اون میرسیدیم به بیس کمپ ماچاپوچه.
خیلی سریع حرکت میکردیم تا زمانو از دست ندیم و تا رسیدن به بیس کمپ ماچاپوچ زمان زیادی صرف شد چون در تمام مسیر برف کوبی میکردیم و خوشبختانه هیچ خبری از بهمن نبود چون صبح زود بود و برفها یخ زده بودن و لااقل از بالای سرمون خیالمون راحت بود.
ساعت حدود 9:45به بیس کمپ ماچاپوچ رسیدیم و خوشبختانه چند دقیقه بعد صاحب لژبه اونجا رسید و در رستوران رو باز کرد و ما تونستیم چیزی بخوریم هرچند که همه چیز اینجا خیلی گرونه و قیمتش نسبت به پائین چند برابرهاما این زیاد هم از منطق دور نیست چون اونهمه راهو بایستی باربرها تا اونجا بیان و……
بعد از صرف صبحانه و کمی استراحت دوستم گفت که محمد ما دیگه نمیتونیم ادامه بدیم وتا همینجا برامون کافیه وترجیح میدیم بعد از کمی استراحت برگردیم پائین . اما من فقط به تموم کردن کار فکر میکردم نه چیز دیگه پس بهشون گفتم که شما برین ومن خودم میرم بیس کمپ آناپورنا و عصر برمیگردم پائین.
حدود ساعت 11 حرکت کردم و بهشون گفتم که شما برین پائین و آتیش درست کنین ومن ساعت 4 به شما خواهم رسید. اما محلیها دوباره منو مسخره کردن و گفتن که شبی نمیتونی برگردی و…ولی اصلا واسم مهم نبود و بهشون توجه نکردم.
بخشی از بارمو دادم به دوستانم ببرن پائین و نبود خود اونها هم دلیلی برای تندتر رفتنم بود.
تقریبا تمام مسیر رو تا بیس کمپ دویدم البته نه دویدن بلکه راه رفتن بسیار سریع چون میخواستم شرایط بدنم رو تو ارتفاع آزمایش کنم و خوشبختانه خیلی خوب جواب میداد.
بعد از 1:30راهپیمائی به هدفم رسیدم و به لطف خدا هوا هم عالی بود و همه چیز میدرخشید.
من حدود 1 ساعت اونجا موندم تا چند تا عکس بگیرم و استراحتی بکنم و دوباره حرکت کردم به سمت دئولاری .خوشبختانه زمانو از دست نداده بودم چون به محض اینکه اونجا رو ترک کردم هوا کاملا برگشت و همه چیز محو شد اما من از موقعیت کاملا استفاده کرده بودم . بعد از چند روز اولین کسی بودم که رفتم به بیس کمپ آناپورنا و همه چیز تمیز وهمه جا ساکت بود ، فضا کاملا آرام بود و هیچ کسی نبود.
نبایس زمان رو از دست میدادم چون وسایلم برای ارتفاع کافی نبود و کمی خیس شده بود و باید حتما به دئولاری میرسیدم برای همین توی راه هیچ توقفی نداشتم و یکسره راه میرفتم فقط در مسیر برگشت یک گروه کره ای دیدم که داشتن میرفتن به بیس کمپ آناپورنا.
کوهستان کاملا آرام و فضای خاصی حاکم بود،این محکمترین دلیل که هیچ وقت نمیتونم کوه رو ترک کنم.
ساعت 4:30رسیدم به ددئولاری و دیدم که بچه ها افتادن و کمی سردرد دارن ، اما من سری شروع کردم به خشک کردن لباسها و کفشهام چون دلم نمیخواست فردا دوباره کفش خیس پام کنم . با اون خستگی کار کردن خیلی سخت بود اما چاره ای هم نبود . در سفر همیشه باید آماده باشی و هیچ وقت نباید کارهات رو بزاری واسه آخر وقت چون در مدت طولانی خستت میکنه.
وقتی کارهامو میکردم تو سالن غذاخوری با چند تا ژاپنی هم صحبت شدم وفرصت خوبی بود برای صرف زمان.
سفر همینه دیگه دیدن آدمهای تازه و صحبت کردن و آموختن.
بلاخره تونستم کوهستان رو از نزدیک ببینم و خیلی احساس خوبی داشتم.
جای همه شما خالی