Trekking…Day 4
We woke up about 7 ,yes it was very late but we tought that we have to come back and we were not in hurry .so in the morning we saw that weather is completly clear and it was a reason to think about continue.I didnt like to loos Anapurna BC and just I thought about going and nothing else.so just we start our trek after a cup of coffe and we crossed a beauti ful forest which was ful of Bamboo-very important and usful plant in Himalaya.
We could see very nice view of Machapuchhr from the way and it was just in front of us and we walked ahead to that.after long walking we about 10 we stayed in Sinuwa to eat something for breakfast and after that just we continued by this hope that we can get at least Machapuchhr BC and it was a good motivation for us to move fast and full of enerjy.just about 13pm we arrived to Deorali and we thought that we have certain time to g to M B C .I have to mention that regarding to things that I tell befor there was many avelanches point and we had to cross them and there was no other choice .
It was the first day after heavy snow and nobody was in M B C or A B C and just afew people were coming back and they all said that it is impossible to get A B C by the moment.we faced with the first avelanches path after Dovan and we crossed it carfully according to some thing that I learned from my trainner in mount climbing Mr Amani and just we saw one avelanche alittle bit far from us .
Just befor Deurali and very close to that there was a huge avelanches path and always there was some snow coming down from Hinucholi and at first I crossed it and jusy after 3 minuts I heared a huge sound from the top and very big avelanche ,my frinds were after me and I didnt know how is their situation and it was very hard due to I couldnt do anything and just I had to wait for stop the avelanche and after that I saw them that they were coming up from the hill of snow and avelanche was just about 2m behind them .however we were alive and lucky and also happy to get ride from that jam.
When we arrived to Deurali we saw that we had time to get M B C and just after a short rest we can continue and if we continued we had to goto A B C due to all the lodges in M B C were closed.we talked about it and I saw that they are ready to go and just we start again to walk and we didnt care about local people who said that ohh it is impossible , you can not get it by today and you have stay here and ….so .there is a way to M B C and it is complatly dangeus because of many avelanches path and we used of the alternative way in the eastern of river which was very safe.as I told due to 3 days heavy snow nobody were there and there was no foot steps and we had to make a way in snow and it made our speed slow. just half hour befor M B C the weather completly changed and we didnt have any view and there was full of fog and cloud .so I preffer to come back due to we knew the way of coming back but we didnt know anything about the way ahead.when we were coming back near Deorally I staied for a moments and looked at mountains that now I could see them and weather becams very good and just it didnt let us to get it,just I could cry and asked them to let me to see them from close and tuch them. we spent the rest of day near fire to get warm and drying out stuf.it was very nice nigh ,there was no forigner except us and late night the local people begans to play gitar and sign and also my French frinds as well around the fire and again rain begans to fellow ,but we were hopful that a day after we can do it.just let see what is the weather tommarow.I hope that I can see them.
3 March 2007
روز چهارم
امروز ساعت7 بیدار شدیم ، آره این خیلی دیر بود ولی ما فکر میکردیم که هوا خرابه ومجبوریم برگردیم ودودل بودیم واسه همین خیلی عجله نداشتیم . اما هوا کاملا صاف بود واین دلیل محکمی بود برای ادامه دادن . اصلا دوست نداشتم. کمپ اصلی رو از دست بدم وهمچنین زیارت جناب آناپورنا ، واسه همین فقط به رفتن فکر میکردم نه هیچ چیز دیگه ما فقط یک لیوان قهوه خوردیم وحرکت کردیم وبایستی از یک جنگل زیبا پوشیده از درختان بامبو میگذشتیم ، درختانی که خیلی مورد استفاده مردم اینجاست و بسیار زیباست.
در طی مسیر دید بسیار زیبائی از ماچاپوچ داشتیم ودر تمام راه اون کاملا جلو ما بود وفقط بطرف اون حرکت میکردیم.
حدود ساعت 10به سینووا رسیدیم وفرصت خوبی بود برای کمی استراحت وصرف کمی صبحانه ودوباره خیلی زود راه افتادیم به این امید که امروز بتونیم به کمپ اصلی ماچاپوچ برسیم واین انگیزه خوبی بود برای راهپیمائی تند.
ساعت یک عصر به دئورالی رسیدیم وفکر میکردیم که برای رسیدن به مقصد زمان خوبی خواهیم داشت.
همونطور که گفتم ما بایستس از چند تا بهمن میگذشتیم و فقط میشد فهمید که اینجا بهمن آمده واصلا بالای سرمونو نمی دیدیم و نمیدونستیم تو دامنه هینچولی چه خبره و هر لحظه احتمال این بود که آبشاری از برف سنگین بیاد رو سرمون وبایستی خیلی احتیاط میکردیم و مساما توکل.!!!!
اولین روز بعد از برف سنگین بود و هیچ کس تو منطقه نبود و کمپ اصلی ماچاپوچ هم بسته بود وهمه داشتن برمیگشتن و میگفتن که با این برف سنگین امکانش نیست که برین بیس کمپ وهمگی از خطر بهمن صحبت میکردن .قبل از دئولاری و فقط چند دقیقه که از آمده بودیم بیرون با اولین بهمن روبرو شدیم که خیلی جدی نبود ولی واسه خودش زنگ خطری بود، خیلی با احتیاط وبا توجه به چیزهائیکه زمان کوهنوردی از مربی خ.بم حسین امانی یاد گرفته بودم پدهای بهمن را رد میکردم وبعد از هر کدوم فقط تو دلم میگفتم آخیش از این هم رد شدیم و هنوز زنده ایم … فقط 3دقیقه قبل از دئولاری یک بهمن خیلی بزرگ بود و یک شیار بالی سرمون که مثل قیف هرچی برف اون بالا بود میریخت پائین وما بایستس اونو رد میکردیم . من اولین نفری بودم که رد شدم و پشت سرم پائول وسیریل داشتن رد میشدن . وقتی من رد شدم یک سنگ بزگ بود که از کنارش بایستی میگذشتم و به دئولاری میرسیدم ، درست پشت سنگ که بودم صدای وحشتناکی فضا را پر کرد و یک نگاه به بالای سر نشون میداد که چه اتفاقی داره میافته ، سریع دویدم و خودمو رسوندم به یک سقف و کسانی که روی لژ بودن دویدن داخل و منو هم کشیدن داخل لز اما از پل و سیریل خبری نبود . سریع دویدم بیرون و صداشون زدم اما پشت سنگ دید نداشتم و نمیدونستم تو چه شرایطی هستند .وقتی بهمن تموم شد دیدم که از پشت سنگ اومدن بیرون و خوشبختانه اونها هم در رفته بودند ، هممون خیلی خوش شانس بودیم.
بعد از استراحتی کوتاه دیدیم که هنوز برای حرکت زمان خوبی داریم واگر راه میافتادیم حتما بایستس خدمونو به بیس کمپ آناپورنا میرسوندیم چون کمپ ماچاپوچ بسته بود . بعد از اینکه کمی با بچه ها صحبت کردیم دیدم که اونها هم آماده هستند و شرایط روحی خوبی دارن پس حرکت کدیم ، البته علیرقم تمام حرفهائی که محلیها میزدند که خطرناکه و را طولانیه و…..فقط حرکت کردیم.
مسیر معمولی خیلی خطرناک بود وبایستی از چندتا پد بهمن بزرگ رد میشدیم که مخصوصا تو اون موقع روز خیلی خطرناک بود بنابراین یک مسیر دیگه انتخاب کردیم که بایستی از رودخانه رد میشدیم ودوباره بعد از پدهای مهمن برمیگشتیم تو مسیر.
همونطور که گفتم به خاطر بارش برف سنگین کسی تو منطقه نبود وما باید خودمون برف کوبی میکردیم واین خیلی سرعتمونو کم میکرد و انرژی زیادی میگرفت. به راهمون ادامه دادیم و فقط نیم ساعهت قبل از بیس کمپ ماچاپوچ هوا کاملا برگشت و مه غلیظی همه جا را گرفت و ما اصلا دید نداشتیم و خوب منطقی بود که تو این شرایط نبایستی ادامه میدادیم چون محل دقیق بیس کمپ مشخص نبود واصلا نمیشد اونو پیدا کرد و بهتر دیدیم که برگردیم چون حداقل راه برگشت مشخص بود.
تو مسیر برگشت و نزدیک دئولاری من وایستادم و برگشتم پشت سرم و به کوهستان اطراف نگاه کردم ، هوا داشت صاف میشد و کوه ماملا پیدا بود.برای من برگشتن واز دست دادن بیس کمپ خیلی سخت بود واسه چند لحظه بی اختیار گریه کردم و فقط امید داشتم که برم و از نزدیک ببینمشون و لمسشون کنم.
باقی روز رو با بچه ها کنار آتیش گذروندیم ولباسامونو خشک کردیم.
شب خیلی خوبی بود، هیچ توریستی اونجا نبود فقط ما بودیم و مردم محلی و فقط بچه ها کنار آتیش نشسته بودن وگیتار میزدن وخوب گراس هم میکشیدن چون اینجا خیلی رایجه و همچنین ارزونه و کیفیت خوبی هم داره واکثر توریستا عاشقشن واسه همین اصلا ازش نمیگذرن.
دوباره بارون شروع شد وما نمیدونستیم فردا چه اتفاقی میافته……آیا هوا خوب میشه وما میتونیم بریم ؟یا باید با دست خالی برگردیم؟
امیدوارم که بتونیم بریم