To Hamilton
There was a program in Hamilton which was Kids On Bike that later I will explain it in my reports. The program was on Friday 4th but Ros told me that they are looking to meet me on Wednesday night. Ros already had found an accommodation for me and I supposed to stay with Daphne Bell who is city Hamilton consoler.
In order to the plan I left Auckland on 2th early morning and just I began to cycle down to the Hamilton. It was great. After more than one year cycling in hot and humid countries now I was cycling in a very cool weather, even in the afternoon I had to wear my cycling rain cloths to keep myself warm. A night before I left Auckland I had not enough sleep and on the road I was feeling so sleepy. After having lunch in an Indian restaurant I saw that I can not cycle anymore and just I had to sleep. I couldn’t keep my eyes open and just I stopped side the road and lied on the ground, even I didn’t feel many thorns on the ground and just I died. After about 40 min I heard someone who was telling …are you alright? Are you ok? And I woke up. She was driving and when she saw me sleeping just off the road she stopped to see if I am fine or not? However I woke up and began to hit the road again. The road was not very good in condition and it was very hard to cycle in that road due to the kind of asphalt. Also I had a strong wind in front that made me cycling more difficult.
After about 135km cycling I was in Hamilton looking for the address which I had. I found that very soon. A beautiful house in a very nice street full of trees and so quite. Daphne and Mick where a couple that I was going to stay with them and Rose had managed that for me to stay with them. I was so tired and just I needed a warm shower and a long sleep.
25 March 2008
به سمت همیلتون
در همیلتون برنامه ای با اسم کودکان دوچرخه سوار اجرا می شد که بعدا در گزارش هام توضیح خواهم داد. برنامه روز جمعه چهارم اجرا می شد. ولی رز به من گفت که می خوان منو چهارشنبه شب ببینن. رز برای من محلی رو در نظر گرفته بود و قرار بود که من نزد دافنه بل که عضو شورای شهر همیلتون است بمونم.
با توجه به برنامه، من صبح زود روز دوم، اوکلند رو ترک کرده و به سمت همیلتون رکاب زدم. عالی بود. بعد از بیش از یک سال رکاب زدن در کشورهای گرم و مرطوب، حالا داشتم در هوای بسیار خنکی رکاب میزدم؛ حتی بعد ازظهر باید لباس بارونیم رو می پوشیدم تا خودم رو گرم نگه دارم.شب قبل اوکلند رو ترک کرده و به اندازه کافی نخوابیده بودم بنابراین در جاده خیلی احساس خواب آلودگی داشتم. بعد از خوردن ناهار در یک رستوران هندی دیدم که بیشتر از این نمی تونم رکاب بزنم و باید بخوابم. نمی تونستم چشمامو باز نگه دارم و کنار جاده ایستادم و روی زمین دراز کشیدم، حتی خارهای زیادی که روی زمین بودند رو حس نکردم و فقط مردم. بعد از حدود 40 دقیقه صدای کسی رو شنیدم که می گفت … حالتون خوبه؟ حالتون خوبه؟ و من بیدار شدم.اون فرد در حال رانندگی بوده و وقتی دیده که من کنار جاده خوابیدم، ایستاده تا ببینه من حالم خوبه یا نه. در هر صورت بیدار شدم و دوباره برگشتم به جاده. جاده شرایط خیلی خوبی نداشت و با توجه به وضعیت آسفالت، رکاب زدن روی اون راحت نبود. همچنین باد قوی ای از رو به رو می وزید که باعث می شد سخت تر رکاب بزنم.بعد از حدود 135 کیلومتر رکاب زدن، در همیلتون بودم و دنبال آدرسی که داشتم می گشتم.خیلی زود پیداش کردم.خانه ای زیبا در یک خیابان دوست داشتنی پر از درخت و بسیار ساکت. دافنه و مایک زوجی بودند که قرار بود پیششون بمونم و رز این برنامه رو برام هماهنگ کرده بود.من خیلی خسته بودم وفقط به یک دوش آب گرم و یک خواب طولانی احتیاج داشتم.