Saul with tree tato in his arm
As I told I took the first room which I have seen and I was no happy with.it was very dirty and dark and I didnt feel comfortable there, so a day after in the morning I decided to cahnge the room and go to another guest house due to I have to stay here about one week or more and it is important to be in calm place to save enerjy.in some trip like mine which it will take much time one of the most important factor to achive goal is avoiding everything which can make you tired and exhosted,so just you have to balance yourself and keep your self in good mood.however I collected my bags from the fourth flor and just when I was going out ,I saw a guy is coming out also from the same guest house with a tato of tree in his arm.
We said hello to eachother and talk about trip and cycling and then I saw the tato in his arm,wooow hey guy so nice tato in your arm and I talked about my mission as well,yes it was enough to became a good frind for each and talking couple of hours together about our common intrest which is trees.he is from South Africa but very close to me as way of thinking about life and openion of our exictance in this univers.after a coffe we seperated and again in the afternoon he came to my room to cook some food and we spent many hours in talking.ye it is one of apportunaties of trip,making frind from all over the world and in different cultur and religion as well.
Today I learned alot from Saul and life is just this,learning and learning more and more.
In Katmandu I staied in Thamel but really I dont like it ,everybody try to chit you,when you are walking on the street by one hour more than 20 guys come and they ask you to buy hash and ganja,ohh shit if you ask someone a question then they ask you to pay for their answer and so …when I was in Pokhara I desided to have a trekking in Katmandu as well but now I am not sure to do that and at first I have to find a solution for planting tree and then try to take Thai visa and Singapur as well and also book a ticket for Singapur or Malasya,then I can think about trekking.
At first I wrote more in this article but I deleted them and maybe I write them in my weblog which is my personal writing.really I like to tell them and express myself but I couldnt find this place as a place for them ,maybe I am wrong but however I will write them in my weblog.
11 March 2007
کاتماندو و ملاقات سوول با تتو درخت روی بازوش
کاتماندو
همان طور که گفتم تو اولین هتل که رسیدم اتاق گرفتم ولی اصلاً ازش خوشم نمی اومد چون خیلی تاریک بود و نور خوبی نداشت و بوی رطوبت می داد واسه همین تصمیم گرفتم که روز بعد اونوعوض کنم و برم یه جای دیگه چون نمی دونم چقدر بایستی اینجا بمونم و وقتی می خوام یه جا زیاد بمونم اصلاًخوب نیست که تو یه فضای تاریک باشم چون خیلی تو روحیه ام تاثیربد می ذاره و بایستی از هر چیزی که حتی کمی آزار دهنده ست اجتناب کرد تا بشه همیشه فِر ِش بود. و تو سفرهایی مثل سفر من که زمان زیاد می گیره، سر حال بودن مهمترین فاکتوره و بایستی خودتو شارژ نگه داری همیشه، تا بتونی به هدفت برسی وخسته نشی. صبح روز بعد خورجینمو بستم و داشتم میومدم پایین از طبقه چهارم و وقتی همه رو بستم رو دوچرخهَ م دیدم یه پسری از پله ها میاد پایین و وقتی دید من با دوچرخهَ م سفر می کنم کمی با هم صحبت کردیم که من دیدم یه تَتو رو بازوش هست که عکس یه درخته. یه تَتو از درخت رو بازوی اون برام خیلی جالب بود و توجهم رو جلب کرد. آخه همیشه من خال کوبی هایی رو تو ایران دیده بودم یا مادر بود، عشق، یه قلب یه تیر… و اسم دوست دخترشون. اما دیدن یه خال کوبی از درخت خیلی واسم تازه بود. خیلی هیجان زده شدم و هی ی ی پسر یه درخت زدم رو شونه ش و شروع کردیم صحبت راجع به سفر ِ من و پروژهَ م تو این سفر و همین کافی بود که نزدیک چهار ساعت با هم صحبت کنیم. اون سائول بود از افریقای جنوبی و یه پسر یهودی بود اما بسیار دوست داشتنی. بعد با هم رفتیم یه قهوه خوردیم و باز صحبت هر لحظه خودمو بهش نزدیک تر احساس می کردم. خیلی گرم و صمیمی بود و این دلیلی بود که تقریباً اکثر زمانمو با هم سَر کنیم. آره این یکی از مهمترین منافع سفر ِ که هر جا میتونی دوستانی داشته باشی از هر گوشه دنیا و از هر مذهبی و هر ملیتی و میتونی از همه چیز بیاموزی. سفر این فرصتو بهت میده که بشناسی آدما رو و همه اون تصوری که تو ذهنت نسبت به آدم های دیگه رو اصلاح کنی. توی کاتماندو من تو محله ی تامیل هستم اما واقعا خیلی اونو دوست ندارم. چون اینجا همه میخوان درستت کنن. وقتی تو خیابون راه میری بیست نفر همش میان جلو و ازت میخوان که حشیش و گرس بخری. از هر کسی که سوال میکنی میخواد یه چیزی بهت بفروشه و همه سر ِ توریست پول دعوا دارن. همه توریست رو عین اسکناس صد روپیه می بینن. دقیقاً مثل شهر خودمون. مثل دور حرم و بازار رضا. جایی که هیچ وقت ازش خوشم نمی اومد به خاطر کاسب بودن آدماش و اینجا دوباره همون وضعیت. وقتی تو پخارا بودم تصمیم داشتم برم تراکینگ کاتماندو واسه همین هم کوله پشتی خریدم ولی اینجا اصلاً حسشو ندارم و مطمئن نیستم که برم واسه بیس کمپ اورست. اول بایستی یه راهی برا درختکاریم پیدا کنم و واسه ویزای تایلند و واسه مسیرم تصمیم بگیرم . اول خیلی بیشتر نوشتم اینجا ولی صلاح ندیدم اونا رو تو سایتم بنویسم. همیشه همه جا نمیشه همه چیو گفت….