Varanasy or Banaras
After Agra I biked to Kanpur which has almost 200km distance from Agra .I start biking vey soon in the morning by hope that I ccould bike most of the road in the first day .I didnt like to spend more time in that road and totaly in Uttarpradesh due to here is ful of poorness and everywhere is dirty and people really dont care about cleaness.Uttar pradesh is full of population and they are very poor and thats why they cant be carful about cleaness and visiting poorness like that just made ma sad and just I liked to cross .that day was full of wind in front and it made biking very defficult ,so I couldnt bike as I expected .at night I faced with some defficulty for puting my tent ,there was no good place to put it and due to the heavy rain which I had in the afternoon all the area was wet and full of mud.so after darkness and about 7:30 I could find a temple and I went there to sleep .
One of the problem which I have in Uttarpradesh is the quantity of dogs .whenever that I want to eat somthing I saw that 3-4 hongry dogs stayed in front of me and really it is defficult eating when they have stared to you.and in temple also just I had some meat from last day with some bred which I found very hard and 2 hongry dogs .however thats problem which I have every day here .
From Agra I called Benno and I found that he is near Varanacy and we are just 5 days far from eachother.Unfortunatly due to rain and wind I couldnt bige very good and I lost some days and in the other hand I had no much time for visa and also road was under construction and it was impossible to bike like everyday .so I decided to take a bus and go to Varanacy to save time due to I spent much time in Himachal pradesh and I biked about 500km extra,so now I could ignore that road .from Ettawa I wanted to take a bus but there was no bus directly to Varanasy and I had to change it in Kanpur .460km road but near 15 hours riding on bus with very old bus and for sure so much tirness ,but it is part of trip and some time it is goos and some time like that ,just I had to be carful about my loggages and bike within the transport .
I arrived to Varanasy about 4:30 in the morning and regarding to gide book I had to be carful about some dangers in Varanasy and just I went to Guest house which already Benno was there ,waiting for me .thats intresting expriance ,night in Varanasy and visiting the city very empty and calm due to during the day it is impossible to see that quiet. Varanasy is very old and very holy city and some Indians like to came here when they are close to death ,due to here Ganga and it is very important for Indians and also very holy .there is many Ghats in side of Ganga and pilgrims come here to show their respect about Ganga and worship and also taking bath in Ganga .they belive that when they bath in Ganga all they sins have be gane away and after that they will be clean from sins .also beside of Ganga is some ghats which some of them is for burning body after death .and due to holliness of Ganga people like to die in Varanasy and has be burned near Ganga .there is also many holy mans who are naked and has colored with white paoder.there is many of them seat on the etent and all the day smoke and talk and nothing else.
As I told I arrived here in 13th of Febrarey and in the same day Diego also arrived and he cames to our guest house and Benno ,Diego and me were together for 3 days .it was very nice for me meeting Diego again due to he is really frindly and easygoing guy and we had very good days in Varanasy.
Almost everyday we went to walk beside of Ganga and in thinny lanes in Ghats which is really wonderful .very very old street and buildings and so many pilgrims beside of river .
Just last night we had really bad exprianc in Varanasy which I never forget it .after dinner Benno went to internet cafe and Diego and me were walking to our place,but saw that many pilgrims are going to one of Ghats and we became intrest to see that .so we went there but we saw that there is nothing intresting and just we were caming back home .there was a girl behind of us walking fast and worry ,just we let her to cross and after 100m we saw that many pilgrims who were all yung guys attack to the girl and we run to the gam and helped her to get off from gam and acompanied her to her hotel ,very bad expriance which I never forget it from Varanasy .
By the way I wante dto bike to Kalkotta and then go to Singapur by ship but just befor Varanasy in bus I was reading my guid book and I read some about the road to Nepal land of my dreams .so I tought about it and just a day after I deside to bike to Nepal and go singapur from Katmandu by plain.so tommarow I will bike to Nepal and by hope of GOD after 3 days I will be there .
16 Feb 2007
واراناسی
بعد از آگرا دوچرخه سواری من بطرف شهر کانپورکه در فاصله 200کیلومتری از این شهر قرار دارد ادامه داشت
شروع رکاب زدن من از طلوع آفتاب بود که البته با کمی سردی هوا مواجه شدم .
من دوست ندارم بیشتر از این وقت خودم را در ایالت التراپرادش صرف کنم چرا که به نظر من اینجا اکثر مناطق کثیف و آلوده است ومردم اینجا نسبت به تمیزی و بهداشت بی تفاوت هستند. الترا پرادش جمعیت زیادی دارد واکثر مردم در این منطقه ضعیف ولاغر هستند که به نظر من دلیل آن هم میتواند همین دوری از بهداشت باشد. دیکر اینکه من برای اسکان وپیدا کردن محل مناسب برای شب ماندن مشکل دارم به همین خاطر تصمیم به ترک این منطقه گرفتم.
امروز بیش از حد خسته ام وفکر میکنم دوچرخه سواری بدنم را کوفته تر خواهد کرد .
ابتدای شب زیر باران شدید وبعد از کلی جستجو جائی برای چادر زدن پیدا کردم که خیلی هم مناسب نبود البته بعد برپائی کمپ به این فکر افتادم که ممکن است بخاطر باران فردا صبح اینجا پر از گل ولجن باشد به همین دلیل بعد از تاریکی هوا و حدود ساعت 7.30شب توانستم معبدی پیدا کنم و برای خوابیدن به آنجا رفتم.
یکی از بزرگترین مشکلات من در این منطقه وجود تعداد زیادی سگ ولگرد وآواره در شهر است و درست زمانی که مشغول پختن غذا میشوم 3 یا 4 تا از این سگها روبروی من مینشینند و از من توقع مرحمت دارند که برای من این قضیه قابل تحمل نیست همچنین توی این معبد باقیمانده غذا از روزهای قبل و دوتا سگ گرسنه برای من آفت شده.
وقتی تو شهر آگرا بودم به دوستم( بنو) زنگ زدم و اون گفت که نزدیک شهر واراناسی است که تقربا با اینجا حدود 5روز فاصله داشت .
بدلیل اینکه من خیلی خسته بودم وباران هم بی وقفه در حال باریدن بود همچنین جاده های خراب و در دست ساختمان که دوچرخه سواری را برایم مشکل میکرد تصمیم کرفتم تا قسمتی از راه را با اتبوس طی کنم و اینجوری قسمتی از زمان ازدست رفته را جبران میکردم چون تا تمام شدن مهلت ویزام وقت زیادی نداشتم .
من در هیماچال پرادش با طی مسافتی حدود 500کیلومتر اضافه بر برنامه وقت وانرژی زیادی را از دست دادم به همین خاطر از جاده چشم پوشی کردم وبا اتبوس از اوتاوا به واراناسی رفتم البته نه بصورت مستقیم بلکه بعد ازعوض کردن چند اتبوس بسیار قدیمی و تحمل 15ساعت در مسافت 460 کیلومتر ، که این هم قسمتی ازمسائل سفر من بود.
من در یک کتاب راهنما خوانده بودم که توی این شهر بایستی مواظب برخی مشکلات بود به همین خاطر رفتم به مسافر خانه ای که اونجا با دوستم بنو قرار داشتیم .
شبها در وارانسی شهر بسیار ساکت و بدون رفت وآمد است که در موقع روز همه چیز برعکس این موضوع است .
اینجا شهری است بسیار قدیمی و باوجود رودخانه گنگ برای هندوها بسیار مقدس میباشد واکثر هندوها دوست دارند به این شهر بیایند و ساکن شوند وحتی آرزو دارند موقع مرگشان اینجا باشند.
کنار رود خانه گنگ تعداد زیادی پله وجود دارد که محل تجمع زائرانی است که برای عبادت و تغسیل در آب گنگ آمده اند و از روی همین پله ها به تدریج وارد آب شده و خود را تطهیر میکنند.
همچنین در میان پله ها سکوهائی احداث شده تا هندوها را پس از مرگ بسوزانند وخاکسترشان را به آب گنگ بسپارند ودرست به همین دلیل است که هندوها علاقه دارند به این شهر سفر کنند.
در کنار گنگ مردانی به چشم میخورند که برای هندوها مقدس هستند و ایشان با بدنهایی کاملا برهنه ورنگ شده توسط پودرهای رنگارنگ در گوشه وکنار نشسته و مشغول عبات ویا دود کردن (استعمال دخانیات)هستند وطی روز هیچ کار مفید دیگری انجام نمیدهند .
من فراموش کردم که بگویم در 13 فوریه با آقای دیگو به اینجا آمدم و مدت 3روز باهم بودیم که این برای من بسیار ارزشمند بود .دیگو مرد بسیار دوست داشتنی و قابل اعتمادی بود وما روزهای خوبی را در واراناسی باهم گذراندیم .
ما تفریبا هرروز به قدم زدن در کوچه پس کوچه های واراناسی مشغول بودیم در خیابانهای بسیار قدیمی وشگفت انگیز وتماشای تعداد بیشماری زائر که هرروز در کنار گنگ رفت وآمد داشتند.
واما شب گذشته وقتی به همراه بنو ودیگو از کافی نت بیرون آمدیم و قدم زنان در کنار پله ها بسمت هتل میرفتیم ناگهان متوجه دختری شدیم که پشت سر ما و در فاصله 100متری با وحشت و اضطراب در حال دویدن بود وتعدادی جوان شرور هم دنبال آن بودند ،وما با دیدن این مسئله به طرفش دویدیم و بعد از رهائی از دست آن عده او را تا هتلش همراهی کردیم ،واین ماجرا برای من خاطره بدی شد از این شهر.
من برای ادامه سفر قصد اداشتم بطرف کلکته رکاب بزنم واز آنجا تا سنگاپور با کشتی طی طریق کنم اما قبل از واراناسی زمانی که در اتوبوس بودم مطلبی راجع به نپال در کتاب راهنما خواندم که تصمیم مرا عوض کرد.
پس به امید خدا بطرف نپال خواهم رفت