Trekking…Day 1
Due to some problem in city all the road was baned and there was no vahicle on the street and all the buses were out of work and the privet cars also afrided to drive along the street becaus of some protest or something like that .it is one of problem which I have in Nepal and also the first day which I arrived to Nepal was the same and all the shops were closed.so I intended to start trekking and I saw that I have nothing to do in Pokhara in a closed day,however if you know Pokhara then you can find many thing to do,like site on the Temple in within the lake and look at horizon and for sure enjoy of that wonderful view and walk along the city or some short trekking around Pokhara but just I felt that I have to do my dessision.
There was about 25km distance from Pokhara to start point by road and 18km by trekking road. as you read my stories and my weblog ,always I am following my heart and feeling and I dont have planed trip and just I let everything happen as the should do,so til that time I didnt read my guid book and just brought it to read on the way,so I didnt know about trekking road and even in guid book there is nothing about,but just 50m from the guest house there was a guy who saied Namaste as every Nepali people says and it was a point to have a short discotion.when I told him about my plan he said that ohh man you can use of another way which is also like trekking route and a day trekking instade of walking on the road and he showed me honestly the way.ya always nature help me and I let it to decide behalf of my small and weak mind and really I trust to the river which it bringing me by itself to the point which I am looking for and always its dessision is better than mine.
So I started trekking about 9 and I followed as the guy told.it was very beautiful trail within the vilages and also it has very nice view of Feva lake from the top.
Due to yje situation I didnt expect to meet anybody on the way but after about 3 hours I met a very nice and frindly family from Netherland who were going to the same way as I was doing.Arjen G.Brandenburg with his wife and two kids by 6 and 9 years old.they employed a guid and a porter and I jointed them and we spent all the day together.it was wonderful for me to see a warm and lovely family like them and also the kids who were happy with the situation and were playing most of the time.
About 1 in the evening the rain bigans and we didnt have any choice except a smal shelter to seat and wait for the rain stop and it was good time also to eat lunch which was buldbat (some rice,veg,and dall).about 3 in the afternoon rain stoped and everything becams very nice and beautiful colour and light adter rain on the mountain and for sure the sound of birds after rain.we continued our way and about 5 we arrived to the road ,but the guid told that we will face with darkness and due childrens it is better to stay here and there is no settelment til Dumphos wich was crazy idia due to by that were loos one day and after a short consoultentwith Arjen we saw that it is better to keep going and we did ,fortunatly we arrived to the place in good time on the first minuts of darkness and we stayed in a very nice guest house with a good view of Machapurche and the range.if tommarow morning we have clear wether there will be very nice view of mountain .ohhh my watch announced me midnight and just I have 6:15m time to sleep ,so it is better to say goodnight and sleep to save enerjy for tommarow and days after.
Just scrol down to read about other days.
Today I dont know way my Laptops charger didnt work,so I couldnt preaper any photo for this story and I will do it tommarow.so Tommarow you can see pics beside of texts.
28 Feb 2007
گزارش صعود تا کمپ اصلی آناپورنا …روز اول
روز اول 28فوریه 2007
بدلیل اینکه مائوایستها اعلام تعطیلی کرده بودند وتظاهرات داشتند همه شهر تعطیل بود وهیچ ماشینی تو شهر دیده نمیشد ومسلمأ هیچ اتوبوسی هم توبخارا نبود که بشه باهاش رفت تو منطقه وحتی ماشینهای شخصی هم میترسیدند بیرون بیان ورانندگی کنند پس مشکل بزرگ من تو نپال همین بود.همچنین اولین روزی هم که به بخارا رسیدم همینجور به سختی گذشت چون همه جا تعطیل بود.
من تصمیم گرفته بودم تا راهپیمائی خودم رو تا کمپ اصلی شروع کنم واز طرفی هم کاری برای انجام دادن تو بخارا ودر ایام تعطیلی نداشتم. البته اگر بخارا را خوب بشناسی کارهای زیادی برای انجام دادن داری، مثل رفتن به معبد وسط دریاچه ونشستن روبروی افق وتماشای انتهای دریاچه در نورآن ویا قدم زدن در کنار دریاچه و….. اما من حس میکردم که حتما باید برم وتراکینگ را شروع کنم.
مسافت بخارا تا نقطه شروع تراکینگ ازجاده حدود 25کیلومترواز مسیر میانبر حدود 17کیلومتر بود. اگه وبلاگ شخصیم را خوانده باشید میدونید که من همیشه به ندای درونم گوش میدم وزمانی که حس کنم که باید کاری را انجام دهم حتما اونو دنبال میکنم وهیچ وقت برنامه از پیش تعیین شده ندارم وخیلی راحت اجازه میدم هر چیزی خودش اتفاق بیفته ومن فقط دنبالش میکنم ،من تا اون زمان اصلا کتاب راهنما رو نخونده بودم واصلا اطلاعی راجع به مسیرتراکینگ نداشتم وفقط کتاب باخودم برداشتم تا تومسیر بخونم وتازه تو کتاب هم چیزی درباره مسیر از بخارا تا دلفی ننوشته بود . بعد از اینکه از مهمانسرا حدود 50متر دور شدم یکنفر بهم گفت بجای پیاده روی در جاده میتونم از مسیر کوهستانی عبور کنم تا به دلفی(نقطه شروع تراکینگ)برسم بعدش خیلی دوستانه مسیر را به من نشون داد.
درسته، طبیعت همیشه به من کمک میکنه ومن اجازه میدم اون بجای مغزکوچک ونادون من تصمیم بگیره ومیدونم که این رودخانه ای که خودمو انداختم توش منو با خودش میبره به جائیکه انتظارش رو دارم وهمیشه اون بهتر از من تصمیم میگیره.
بلاخره من ساعت 9صبح در مسیری که اون مرد نشونم داده بود حرکتم را شروع کردم.مسیر بسیار زیبا بود وجاده مال رو از بین چند روستا میگذشت وهر چه بیشتر ارتفاع میگرفتم دید بیشتری نسبت به دریاچه فیووا پیدا میکردم.
خوب با توجه به چیزی که گفتم اون مسیر اصلا مسیری نبود که کسی بخواد برای رفتن به کمپ اصلی آناپورنا انتخاب کنه وانتظار نداشتم که تو مسیر کس دیگه ای ببینم،اما بعد از 3ساعت پیاده روی به یک خانواده هلندی برخوردم که بسیار صمیمی و خوش برخورد بودند و اتفاقا مسیرشان با من یکی بودArjan G.Brandenburg به اتفاق همسر ودختر 6ساله وپسر 9ساله اش .اونها یک باربر ویک راهنما داشتند وما تقریبا تمام روز را باهم سپری کردیم.
رای من همراهی با یک خانواده گرم وصمیمی ودیدن بچه هاشون که تمام روز بازی میکردند خیلی لذت بخش بود.
ساعت 1عصر بارون شروع شد وما هیچ راهی نداشتیم جز اینکه یه جا بشینیم و منتظر بند آمدنش بشیم که البته فرصت بسیار خوبی بود برای غذا خوردن زیر یک سقف کوچک . به خانواده ای که اونجا بود سفارش دادیم که برامون غذا درست کنه و دالبات(برنج با سبزیجات)غذای رایج اینجاست که همیشه میتونی پیدا کنی.
حدود ساعت 3 عصر بارون بند آمد ولازم به ذکر نیست که بعد از بارون همه چیز خیلی زیبا میشه وآسمون با اون نورهای قشنگش وصدای پرنده ها بعد از بارون.
ما مسیرمون رو ادامه دادیم وحدود ساعت 5 رسیدیم به جاده ولی راهنما گفت که ما تا دامفوس(جائی که قرار بود برسیم) خیلی راه داریم وبه تاریکی میخوریم وتا اونجا هم دیگه روستائی وجود نداره وبهتره که شب همینجا بمونیم که در نوع خودش نظر مسخره ای بود چون اگر میموندیم یک روز کامل رو از دست میدادیم وبعد از مشورت با آرجن به این نتیجه رسیدیم که بهتره به راهمون ادامه بدیم و خوشبختانه اول تاریکی رسیدیم به دامفوس وتویک مهمونسرای خوب اطاق گرفتیم که نمای بسیار زیبائی از ماچاپوچ داشت واگر فردا هوا صاف باشه مشیه اون قله را بخوبی دید
اااوووه ساعتم داره زنگ ساعت 12شب رو میزنه ومن فقط 6ساعت برای استراحت وکسب انرژی برای فردا وقت دارم،بهتره که بگم شب بخیر.