It is about 10 days I am in Sydney. I am waiting for my sleeping bag that my friend has posted for me and I think it would be in my hand today so I would probably leave here tomorrow for Canberra. I am going to take the coastline for cycling. While I am here in Sydney I am having fun with some friends. I met Virgilio after almost a year. we met each other on the road in Lao where he was riding around South east Asia and we had a couple of hours to talk and now after a year he hosted me for a couple of nights. He invited his friends to a pub for chat and they invited me a couple of lemonade ( I dont drink beer or any alcohol) and after that I moved to another place. now I am staying with Rose and Marcin and going to leave.
There was something much nicer happened in Sydney. I knew an Iranian family through my website and they moved to Australia about 8 months ago and we were in touch from that time. They kindly hosted me when I arrived to Sydney for a couple of days and it was so nice due to Nazli delivered her baby just a day before I arrived and directly I went to hospital to meet her and Karoon( her son which is the name of a very famous river in Iran). I will write the rest of my story in Sydney here tonight.
15 July 2008
سیدنی
حدودا 10 روز است که من در سیدنی هستم .
من منتظر کیسه خوابم هستم که دوستم برای من پست کرده است . امیدوارم که امروز به دستم برسد لذا می توانم فردا اینجا را به مقصد کانبرا[1][1][1] ترک کنم . می خواهم که خط ساحلی را رکاب بزنم . در سیدنی ایام خوشی زا با دوستان گذراندم . ویرگیلیو[2][2][2] را توانستم بعد از حدودا یک سال دوباره ملاقات کنم . ما یکدیگر را در جاده در لااو[3][3][3] و در زمانی که او داشت دور آسیای جنوب شرقی را رکاب می زد ملاقات نمودیم . در آن زمان ما چند ساعتی با یکدیگر صحبت کردیم و حالا بعد از یک سال او برای چند شب میزبان من است .
او دوستانش را برای گفت و گپ دعوت کرده بود و مرا به لیموناد دعوت کردند ( من آبجو یا هر نوشیدنی الکلی نمی نوشم ) و پس از آن من محل اسکانم را تغییر دادم . در حال حاضر من با رز و مارچین هستم و قصد دارم آنها را نیز به زودی ترک کنم .
اتفاق بسیار زیباتری در سیدنی برای من روی داد . من از طریق وب سایتم با خانواده ای ایرانی در سیدنی آشنا شدم . آنها 8 ماه پیش به استرالیا آمده بودند و ما از آن زمان با هم در ارتباط بودیم . آنها با مهربانی از زمانی که من به سیدنی رسیده بودم ، چند روزی مرا اسکان داده بودند و مساله جالب این بود که نازلی یک روز قبل از ورود من بچه اش را بدنیا آورد و من به محض رسیدن مستقیما به بیمارستان رفتم تا او و کارون ( نام پسر او که از نام یک رود معروف در ایران اقتباس شده) را ببینم . باقی داستان خودم در سیدنی را امشب می نویسم
[4][1] Canberra