Planting the 9th tree with Benno
3 years ago I met Benno first in Vaga border when I was going to inter India. we spent 5 days in Amritsar and we planted our first tree there. I met him next after 40 days in Varanasy and we planted some more trees there together and at last I met him in Malaysia. again we planted one more tree in Fraser hill and now after almost 3 years he decided to spend his new year holidays with me in Iran. so we had chance to plant another tree.
We spent one week together and my friends held a party for new year. we had such a lovely party for new year and next day which was the frist day of 2010 I drived him to my favorite spot which a hill 35km from home. the place is a small look out above a village called Dehbar in Binalood range south of Mashhad. I was planing to pick another friend of mine as well ( Mehdi ) but my sister also was ready to join us with her friend. so we didnt have enough room in my car so I just ignored Mehdi. we were on the way that I called Mehdi…his answer was such a surprise for me. he was exactly the same place as we were. so he also joint us with his friends.
Everything was ready to plant a tree and start 2010 with planting tree.
We planted a tree called Senobar (Populus deltoides).
2 Jan 2010
کاشتن نهمین درخت به همراه بنو
3 سال پیش برای اولین بار بنو را در واگا [1][1][1] دیدم هنگامی که می خواستم به هند وارد شوم .ما 5 روز در آمریتسر[2][2][2] گذراندیم و اولین درختمان را در آنجا کاشتیم.پس از 40 روز دوباره او را در وارانسی[3][3][3] دیدم و در آنجا هم با هم تعدادی درخت کاشتیم و آخرین بار او را در مالزی دیدم .دوباره با هم در فریسرهیل[4][4][4] درختی کاشتیم. و حالا پس از 3 سال او قصد داشت تعطیلات سال جدیدش را در ایران و با من سپری کند.بنابراین فرصت یافتیم تا با هم درختی دیگر بکاریم.یک هفته ای را با هم گذراندیم و دوستانم به مناسبت سال جدید جشنی برگزار کردند.جشن بسیار خوبی بود.روز بعد آن یعنی اولین روز سال 2010 او را با خود به مکان مورد علاقه ام که تپه ای است در 35 کیلومتری خانه ام بردم.منطقه ی کوچکیست که “دهبار” نام دارد و در بینالود قسمت جنوب مشهد قرار دارد.قصد داشتم دوست دیگرم (مهدی) را نیز به خود بیاورم .اما خواهرم بهمراه دوستش به ما پیوستند و دیگر جای خالی در ماشینم وجود نداشت.بنابراین از بابت مهدی منصرف شدم.در جاده بودیم که با مهدی تماس گرفتم ..پاسخ او برایم شگفت آور بود.او دقیقا همانجایی بود که ما داشتیم می رفتیم.بنابراین او نیز با دوستش به ما پیوست.همه چیز برای کاشت درخت آماده بود و ما شروع به کاشتن درخت در سال 2010 نمودیم