Meeting Benno on the road again
Today is 23 of April…still 23 due to after 2 min it will be 24 and I am in a hotel in Bukit Fraser in Malaysia.finally after a long rest or….I could bike again and it made me alive.really I felt bad without cycling and now again I am moving and it is nice to move and move.when I left Cyberjaya(a place which I stayed there for 2 days with my frind and also I planted a tree there) it was about 3 in the ofternoon and I liked to bike at night,due to high way has light and also the weather is nice at night.during th eday is too hot and humid and it is very defficult to bike,and I am not used to bike in this weather.
However it was about 5 in the afternoon that rain begans and just I told myself,hey lets try cycling on the rain in Malaysia ,due to here everyday we have veri heavy rain and for sure I will face with many rain on the road and just I decided to experianceit befor.but after 15min I realised that I cant see anything and really I cant conyinue.I have never seen such a heavy rain in my country befor and there was no choice except waiting onther a bridge to rain stop and always it take about 1-2 hours to stop.just after that I cycled again and about 7pm I arrived again to KUL and just I wanted to cross it without any stop,but I called my frind and …we spent many hours together and just I could leave KUL early in the morning.after a few hours cycling I couldnt continue any more due to weather and just I found a shadow to rest til 2:30 pm and just after that I continued and I biked til 8:30pm to Raub. from a few days before I was in contact with Benno -my cyclist friend from sweetzerland -and I knew that a day after we can meet eachother.it was very nice for me to meet him again and this time was 3th time .we met eachother 105 days befor on the border of Pakistan and then again in Varanasy and now in Malaysia.just we were sending sms to eachother and explain our situation and make a decision for next few days and for sure planting another tree ….finally we decided to go to Bukit Fraser which is one of high lands in Malaysia and it has very cool weather and very nice landscape.a day after I biked ahead to Benno and after 17km I met him.hey Benno…hey Mohammad…wow so nice …the first words that we used and just enjoying of meeting a nice frind again.we biked together to this place and we passed a wonderful road within the rain forests ,everywhere was full of trees and green.
I love this green country.we got off drom the main road to Bukit Frser,it has about 8k steep and just the first of road I made a mistake and my casset shifter broke…I couldnt do anything and just I had to lagh and I did indeed.ok Benno I will walk to the hill and you can bike and just we were talking about that a truck and just I jumped on the back of truck to the hil.it was too easy going up behind a truck!!!!!!
So we stayed here 2 days and just tomorrow morning we have to leave.I have to hichhick to KUL and go to bike shop to repair my bicycle and then again come back to the road to continue the way.I am not sad with the problem and just I think I have to come back to KUL and it was a reason to push me back there.
Today we had time to go to waterfal near here with Benno and again 2 hours rain,but it was very nice and we had many time to talk when we came back.by the way Benno bought a tree and we wanted to planted it together om the top of the hil ,but a tree which we have bought it is not good for high land area and we have to plant it in low land,so tomorrow we will go down together and after planting tree we will seperate.from here to the lowlands is just down and I can use of my bicycle and after that I will hichhick….if I could !!!
23 April 2007
ملاقاتی دوباره با بنو در جاده
امروز بیست و سوم آپریل است…هنوز بیست و سوم است چرا که با گذشت 2 دقیقه بیست و چهارم خواهد شد.در هتلی هستم،در بوکیت فریسر واقع در مالزی.پس از استراحتی طولانی یا.. می توانم دوباره رکاب بزنم و این واقعا مرا زنده نگه می دارد.بدون رکاب زدن احساس بدی دارم و حالا می توانم دوباره حرکت کنم.همواره در حرکت بودن بسیار لذت بخش است.هنگامی که سیبرجایا را ترک کردم.(جایی که به مدت 2 روز با دوستم بنو اقامت داشتیم و درختی نیز در آنجا کاشتیم.)ساعت حدود 3 عصر بود.قصد داشتم هنگام شب در بزرگراه رکاب بزنم.بزرگراه روشنایی کافی دارد و هوا در طول شب بسیار عالیست بعلاوه در طول روز هوا بسیار گرم و مرطوب است و رکاب زدن بسیار سخت است و من به رکاب زدن در این شرایط عادت ندارم. ساعت 5 غروب بود که باران شروع شد و من به خود گفتم بیا رکاب زدن را در زیر باران در مالزی تجربه کنیم..با توجه به اینکه اینجا هر روز باران شدیدی می بارید و مطمئنا در جاده نیز با باران شدید مواجه می شدم!با این حال تصمیم گرفتم قبل از آن رکاب زدن را تجربه کنم اما پس از 15 دقیقه متوجه شدم که دیگر نمی توانم چیزی را ببینم و واقعا نمی توانم ادامه بدهم.تا به حال این چنین باران تندی را در کشورم ندیده بودم و هیچ چاره ای نداشتم جز اینکه در زیر پل توقف کنم و منتظر قطع شدن باران بمانم و مطابق همیشه حدود 1 تا 2 ساعتی طول می کشید تا باران به پایان رسد .درست بعد از آن شروع به رکاب زدن کردم و در حدود ساعت 7 غروب دوباره به کوالالامپور رسیدم قصد داشتم بدون هیچ گونه توقفی از آنجا عبور کنم که با دوستم تماس گرفتم و ساعات طولانی را با هم گذراندیم .توانستم صبح زود کوالالامپور را ترک کنم و پس از چند ساعت رکاب زدن، نتوانستم به خاطر شرایط آب و هوایی بیشتر ادامه دهم. تنها سایه ای پیدا کردم و تا ساعت 2:30 عصر در آنجا استراحت کردم و پس از آن ادامه دادم و تا ساعت 8:30 به سمت رواب رکاب زدم.از چند روز پیش با دوست سوییسی ام بنو در تماس بودم و می دانستم که یک روز بعد قرارست یکدیگر را برای بار سوم ملاقات کنیم.و این بسیار برایم خوشایند بود .ما یکدیگر را 105 روز قبل در مرز پاکستان دیدیم بعد از آن دوباره در وارانسی و حالا در مالزی.در طول این مدت به یکدیگر پیغام می دادیم و درباره ی شرایطمان توضیح می دادیم و برای چند روز آینده برنامه ریزی کردیم تا با هم درختی دیگر بکاریم و در نهایت تصمیم گرفتیم به بروکیت فریسر برویم که یکی از مناطق مرتفع مالزیست و آب و هوای خنک و مناظر بسیار بدیعی دارد.یک روز بعد مستقیم به سمت بنو رکاب زدم و پس از 17 کیلومتر او را دیدم.
_سلام بنو !..
_ سلام محمد !..
WooooW بسیار زیباست ! اولین کلمه ای بودکه ما در دیدار هم استفاده کردیم .و تارسیدن به آن منطقه با یکدیگر رکاب زدیم.از جاده ای بسیار زیبا پوشیده از جنگل های انبوه بارانی عبور کردیم .همه جا سبز بود و پوشیده از درختان.این کشور سبز را دوست دارم .جاده اصلی را به سمت باکیت فریسر ترک کردیم .حدود 8 کیلومتر سرازیری بود و در ابتدای جاده خطایی انجام دادم و CASSET SHIFTER شکست..دیگر قادر به انجام کاری نبودم و تنها باید می خندیدم و واقعا این کار را کردم.به بنو گفتم : اوکی بنو من پیاده به سمت تپه می آیم و تو می توانی رکاب بزنی و درست در زمانی که مشغول صحبت در مورد آن بودیم کامیونی رسید و من پشت آن پریدم.بالارفتن از تپه پشت یک کامیون بسیار آسان است !خلاصه ما دو روز را در اینجا سپری کردیم و فردا صبح باید اینجا را ترک کنیم.من باید با یک سواری و البته بدون کرایه حمل خود را به کوالالامپور برسانم .در آنجا به یک مغازه ی دوچرخه مراجعه کرده و دوچرخه ام را تعمیر کنم.سپس دوباره به جاده برگردم و به راهم ادامه دهم.من از این مشکل پیش آمده ناراحت نیستم و فقط فکر میکنم که باید به کوالالامپور باز گردم و این دلیلیست که مرا دوباره به آنجا سوق می دهد.امروز من و بنو در فرصتی که داشتیم به آبشاری نزدیک اینجا رفتیم و دوباره دو ساعت باران !!! اما بسیار زیبا بود و حین بازگشت زمان کافی برای صحبت با هم داشتیم.بنو درختی خرید.قصد داشتیم با هم آن را بالا ی تپه ای بکاریم. اما درختی ک خریداری کردیم مناسب مناطق مرتفع نبود و ما باید آن را باید در یک منطقه ی کم ارتفاع می کاشتیم بنابراین ما فردا به سمت پایین حرکت خواهیم کرد و بعد از کاشتن درخت از یکدیگر جدا خواهیم شد.از اینجا تا مناطق کم ارتفاع سرازیری است و من می توانم از دوچرخا ام استفاده کنم اما پس از آن باید با یک سواری ،رایگان خود را به شهر برسانم…البته اگر بتوانم !!!!