Daniel and his lovely family
Daniel came through as an angel and I recovered myself in his house. The way his family looked after me was just like my own family and it seems they were looking after their son. I am really impressed with Chinese hospitality and if I want to talk about people who I met in my journey and talk about hospitality easily I can say that Chinese are on the top. It is true that they don’t start communication…I think they are a bit shy or hesitate to start communicating people specially foreigners and you have to be the one who rise his hand to start communication but as soon as they start talking and as soon as they come to you they will treat you such a priest. Everywhere that I just stop for a drink they feed me. Everywhere I stop to pitch my tent they easily give me a room and I am just happy to experience cycling through China.
Daniel’s family including his mother, father, sister and his family were living together during the spring festival( Chinese new year ), so I had the chance to meet them all.
On the second day, Daniel left to visit his wife’s grand parents and his sister took me to show me around and have lunch in a Chinese restaurant. It was almost my first experience of having meal in a Chinese restaurant( usually I don’t go to the restaurant in China myself because I cant read the menu to order the food).
They were worry about my health but I was feeling ok and I was ready to start cycling again. fortunately I have another chance to meet Daniel in Nanjing which is on my way to Shanghai. I left there early morning and Daniel drove me to pick my bike and I left him after I packed again. I was on the road heading for Wuhan where my friend Helen ( Whang zhou) had organized a place to stay via her friend Mr.Wang.
I had to cycle for about 300km to Wuhan and I was thinking to make it in 2 days. Fortunately it was Chinese holidays and no one was on the road and everywhere was closed so I had no reason to stop and I could cycle a bit faster. Again I cycled 145km and I stopped at 145. I looked around and I saw a small house on the other side of road.
I went there and began to understood them what I am looking for which was 2m space for my tent. at first they couldn’t understand and they showed me another direction that was showing the city and I think they was meaning I can go there and stay in hotel. I showed them few times by my hands that I am going to build up my little house just for a night and finally they said ok.
I was searching for a flat space that one of their neighbors was passing through and stopped. His son could speak English fluently and after a few mins they told me no need to pitch the tent…there would be a room inside I can sleep there.
We gathered all around a small fire inside the house and an old lady cooked some food for me and the people were there for an hour. after everyone left I went to bed about 10pm. I was so happy I don’t need to sleep outside in my very tiny sleeping bag.
The next morning again the old lady cooked some noodles for me and then I started cycling to Wuhan. Another 157km to where I supposed to go which was a nice hotel just near the river.. Finally I could see Yangtze river which is largest and longest river in China. For such a long time I was dreaming of visiting Yangtze river and now it was the time I could make my dream happen.
I just cycled all the day non stop. Just I stopped for a small lunch. I had some cakes and snacks which was fine for me. Just I asked someone to give me a cup of hot water to make a coffee and when I was eating my lunch I saw them coming to me bringing me a dish of food. That’s why I say Chinese hospitality is on the top. My bike was 30m away from their house and I didn’t go close to them but one of them just walked and brought me food and it was time to get closer to their group and stay with them for a short while even if there was no common word to talk.
After that I just kept cycling till about 6pm when I arrived to Wuhan. I called Mr.Wang daughter who can speak English very well and we after I lost the way one time we met on the road about 7pm.
31 Jan 2009
دانیل و خانواده دوست داشتنی او
دانیل مانند یک فرشته برای من ظاهر شد و من توانستم در خانه او انرژی از دست داده خود را مجددا به دست آورم . روشی که خانواده او از من پذیرایی کردند دقیقا همانند خانواده خودم بود و انگار آنها دارند از فرزندشان مراقبت می کنند .
من واقعا تحت تاثیر میهمان نوازی چینی ها قرارگرفتم و اگر بخواهم در مورد میهمان نوازی آدم هایی که در طول سفرم دیدم صحبت کنم به سادگی باید بگویم چینی ها در صدر لیست قرار دارند .
این درسته که اونها شروع کننده یک ارتباط نیستند . من فکر می کنم که اونها کمی خجالتی هستند و یا از شروع ارتباط با دیگر آدمها خصوصا خارجی ها حذر می کنند و شما باید در دراز کردن دستتان برای شروع یک ارتباط پیش قدم باشید . اما همینکه شروع به صحبت می کنند و پیش شما می آیند دیگر مانند از منبر پایین نمی آیند .
هر جایی که برای نوشیدن یک نوشیدنی توقف می کردم آنها مرا میهمان می کردند و هرجا که برای کمپ زدن توقف می کردم آنها با مهربانی به من اتاق می دادند و من از دوچرخه سواری در چین نهایت لذت را بردم .
خانواده دانیل شامل مادرش ، پدرش ، خواهرش بودند و خانواده در طول فستیوال بهاره (سال نو چینی) در کنار هم جمع می شوند و این شانس من بود که من آنها را با هم ببینم .
من صبح خیلی زود آنجا را ترک کردم و دانیل با ماشینش مرا تا پیش دوچرخه ام رساند و من بعد از برداشتن دوچرخه ام از او خداحافظی کرده و به مسیرم ادامه دادم .
من مسیرم را به سوی ووهان ، جایی که دوست من هلن (وانگ ژو ) جایی را در نزد دوستش ،آقای وانگ ، ترتیب داده بود ،ادامه دادم.
من می بایستی حدود 300 کیلو متر تا ووهان رکاب می زدم . انتظار من این بود که بتوانم این مسیر را در طول 2 روز رکاب بزنم . خوشبختانه این ایام ، ایام جشنها و تعطیلی های سال نو چینی بود و کسی در جاده ها نبود و من مجبور نبودم جایی توقف کنم و می توانستم کمی سریعتر حرکت کنم .
باز 145 کیلومتر رکاب زدم و بعد از پیمودن 145 کیلومتر توقف کردم و به دنبال جایی برای استراحت گشتم و خانه کوچکی را در آن سوی جاده دیدم .
به آنجا رفتم و تلاش کردم به آنها بفهمانم که نیازمند 2 متر جا برای برپا کردن چادرم هستم . ابتدا آنها منظور من را نمی فهمیدند و به من جهتی را نشان می دادند که منتهی به شهر می شد و من تصور می کردم منظور آنها این است که به شهر بروم و در آنجا هتل بگیرم . من چندین بار با حرکات دستم تلاش کردم تا به آنها بفهمانم که من می خواهم اینجا خانه کوچکم را برای یک شب بنا کنم و بالاخره آنها اوکی دادند .
من بدنبال یک جای صاف برای برپاکردن چادر می گشتم که یکی از همسایه ها که داشت از آن نزدیکی رد می شد نگاهش به من افتاد و ایستاد . پسر آنها به خوبی می توانست انگلیس را صحبت کنند و بعد از چند دقیقه به من گفتند که نیازی نیست چادرم را برپا کنم … درون خانه آنها یک اتاق برای اسکان من وجود داشت که می توانستم آنجا بخوابم .
آنها آتش کوچکی درون خانه برپا کرده بودند و یک بانوی پیر برای من غذایی طبخ کرد بعضی مردم نیز برای ساعتی آنجا گرد آمدند و با من صحبت می کردند .
وقتی همه رفتند حدود ساعت 10 من به رخت خواب رفتم . خیلی خوشحال بودم که مجبور نبودم بیرون درون کیسه خواب تنگم بخوابم .
صبح روز بعد اون بانوی پیر دوباره برای من غذایی درست کرد و من به رکاب زدن به سوی ووهان ادامه دادم . 157 کیلومتر دیگر تا مقصد راه بود . جایی که یک هتل زیبا در کنار رودخانه در انتظارم بود .
بالاخره توانستم رودخانه یانگ تسه را ببینم ، رودخانه ای که طولانی ترین و عریض ترین رودخانه چین است. مدتها بود من رویای دیدار از رودخانه یانگ تسه را در سر داشتم و حالا همان زمانی بود که رویایم به حقیقت می پیوست .
تمام روز را بدون توقف رکاب زدم . فقط یکبار برای یک نهار کوچک توقف کردم . نهار من شامل چند کیک و چند اسنک بود که برای کمن کفایت می کرد و فقط از کسی یک لیوان آب جوش درخواست کردم تا بتوانم بعد از نهار ، قهوه گرمی بنوشم . اما وقتی میانه صرف نهارم بودم آنها من آنها را دیدم که با یک ظرف پر از غذا به طرف من می آمدند . این همان چیزی است که بخاطر آن می گویم میهمان نوازی چینی ها در صدر قراردارد . دوچرخه من 30 متر دورتر از خانه آنها بود ولی آنها پیاده پیش من آمدند و برایم غذا آوردند و این به من فرصتی داد تا از نزدیک با گروه آنها آشنا شوم و لختی در کنار آنها باشم حتی اگر هیچ کلمه مشترکی بین ما وجود نداشت .
بعد از آن ، تا ساعت 6 بعدازظهر رکاب زدم و به ووهان رسیدم . با دختر آقای وانگ که می توانست به خوبی انگلیسی صحبت کند تماس گرفتم و پس از اینکه مسیرم را نیز گم کردن ، توانستیم ساعت 7 بعدازظهر یکدیگر را ببینیم .