Brisbane to Gold coast
I flew from Adelaide to Brisbane where I could meet Hamid again (my friend who I staid with in Canberra). I arrived at 11pm and cycled to near Redcliffe and Mr. Ahmad and Hamid came and picked me up from there. We arrived home about 1:30am and after having a tea and a short chat I slept. I staid there for 2 days and then left Redcliffe for Gold coast.
Fortunately I had someone to stay in Gold coast and just about 110km ride in beautiful and sunny day was ahead. I was a quite happy to have some sunshine and warmth after all those cold and rainy days. I could wear my cycling short without pans and no need to wear the jacket on the top. I sent Com a member of HC who I supposed to stay with a text and informed him that I am coming. From Brisbane to Gold coast is just a Motorway and it is forbidden for cyclist to cycle through that road. I had no more option and I was thinking of cycling to Beenligh and then catch a train to God coast but something nice happened.
That day began with some wonderful stories which are nice to tell. when I arrived to Brisbane I was a bit confused due to as I always don’t have a good map with myself, I didn’t know how I have to find my way to the Logan Rd. I stopped at a traffic light to ask a guy about the address. I said excuse I…excuse me…!!!! alo..alo excuse me!!!!! It was surprising due to he turned his face away and didn’t answered me. Light turned to green and cars moved. I jumped on my bicycle and rode for about 150m and then found a shop. I stopped by that asking for the address from a lady. She told me that she doesn’t know but if I wait for a couple of mins her husband will tell me how to get there.
Just after 5mins her husband showed up with a cup of coffee and a nice smile on his face. Such a nice and friendly man. hey, how are you going? Is there anything I can help?…and I told him about what I was looking for. He showed me a map and after a short conversation he told me that it would be hard for me to find the way and he is going to off and he can take me there.
After a few mines I put my bike on his car and he dropped me at the beginning of the Logan Rd. meanwhile we talked about my journey and about what I am doing. He dropped me off and when we said goodbye he donated me 50$!!!! Then I understand why the other guy didnt answered me!!! he shouldnt answer due to I had to meet the right person. it is the philosophy of the flowing life.
I left there and began to cycle to meet Com for the night and staying with him but just on the middle of the way one car stopped by and a 50 years old guy asked me to stop. Chris Foster was the one and after a few common questions.. where are you come from? where are you going? where have you been?... he asked me for whereabout of staying over night and I told him I have someone to stay in Gold Coast. but he kindly offered me to stay with them( Chris and Ann his doughter) and he told me he is a cyclist and we can talk about traveling.
I called Com and informed him that I am not coming for tonight and I foloowed his car to his house which was about 10km away from that point. he has a big workshop and a lot of bicycle and bicycle stuff. I was surprised and I was happy to look around and enjopy all those stuff and then he began to look at my bicycle and fix that. my left pedal was cracking and he had a spair one and changed my pedal and he fixed all my bicycle!!! oh my goodness. if I wanted to fix it in a shop I had to pay over 150$ and he did everything for free and then we had a wonderful BBQ with Chris and Ann. thank you Chris for your support.
On the next morning I was going to leave and he told me he will cycle with me to Gold coast where there is just a motorway and bicycles are not allowed to cycle through! but he knew an alternative road and we cycled together through that road and he also gave me a bag of chokolates and some other things and lastly he said this is my contribution to your adventure Mohammad.
I staid with them for a night and I had to leave on the next day due to they were going to visit his family.they told me O can stay with them as long as I need but just in that night they were not able to host me( however it was my foult that I arrived there 3 days later than I was supposed to ) so I sent an email to another member of HC who is Barry and he text me that I can stay with him.
I arrived to Goldcoast on Sunday afternoon and directly I went to Coms house where also I met Thomas from Norway who is Coms flatmate.
15 Aug 2008
بریسبین[1][1][1] به ساحل گلد[2][2][2]
پروازم از آدلاید به بریسبین بود ،جایی که می توانستم حمید را دوباره ببینم .(حمید دوستی بود که در کانبرا نزدش ماندم ) .ساعت 11 شب رسیدم و تا نزدیک رکلیف[3][3][3] رکاب زدم و حمید و آقا احمد به دنبالم آمدند و مرا از آنجا بردند.در ساعت 1:30 به خانه رسیدیم و پس از نوشیدن چای و گپی کوتاه خوابیدم .2 روز در آنجا ماندم و سپس ردکلیف را به سمت ساحل گولد ترک کردم.خوشبختانه در ردکلیف می توانستم در نزد کسی بمانم . در آن روز خوب و آفتابی تا ردکلیف 110 کیلومتر فاصله داشتم .و از اینکه می توانستم در تمام مدت از حرارت آفتاب گرم شوم خوشحال بودم چرا که روز های سرد و بارانی زیادی را پشت سر گذاشته بودم.برای کوم[4][4][4] یکی از اعضای اچ سی[5][5][5] پیامی فرستادم و به او اطلاع دادم که رسیده ام.راه بریسبین تا ساحل گلد تماما ماشین رو بود و استفاده از آن برای دوچرخه سواران ممنوع.هیچ چاره ای نداشتم.در این فکر بودم که تا بینلیق[6][6][6] رکاب بزنم و از آنجا با قطار به ساحل گلد برسم اما اتفاق خوبی افتاد.
آن روز با اتفاقات خوبی آغاز شد که گفتن آن خالی از لطف نیست.هنگامی که به بریسبین رسیدم کمی سرگردان بودم چرا که اغلب اوقات نقشه ی خوبی با خود ندارم .نمی دانستم چگونه را ه خود را تا لوگان آر دی [7][7][7] پیدا کنم.در کنار چراغ راهنمایی توقف کردم و از آقایی در مورد آدرس سوال کردم. گفتم : ببخشید ..! ببخشید آقا… !!! الو الو ببخشششید !!!! بسیار تعجب کردم چرا که او صورتش را به سمتی دیگر برگرداند و جوابم را نداد. چراغ سبز شد و ماشین ها حرکت کردند .بر رو ی دوچرخه ام پریدم و حدود 150 کیلومتر رکاب زدم تا به مغازه ای رسیدم.در کنارش توقف کردم تا از خانمی آدرسم را بپرسم .او گفت در این مورد چیزی نمی داند اما اگر چند دقیقه ای صبر کنم همسرش می آید و مرا راهنمایی می کند که چگونه به آنجا برسم.5 دقیقه بعد همسر او در حالیکه لبخندی زیبا بر چهره داشت با فنجانی چای آمد. چه انسان خوب و دوست داشتنی !! سلام !حالتون چطوره ؟آیا می تونم کمکتون بکنم ؟سپس من به او گفتم که به دنبال چه هستم.او به من نقشه ای نشان داد و پس از صحبتی کوتاه گفت پیدا کردن را ه برایم بسیار سخت خواهد بود و در مرخصی است و می تواند مرا به آنجا ببرد.پس از چند دقیقه دوچرخه ام را در ماشینش گذاشتم و مرا به ابتدای لوگان آر دی رساند .در این حین در باره ی سفر من و اینکه مشغول انجام چه کاری هستم صحبت می کردیم.
او مرا پیاده کرد سپس هنگام خداحافظی به من 50 دلار پول داد .در آنجا بود که فهمیدم چرا آن مرد پاسخم را نداده بود .او جوابم را نداد تا من به سراغ فرد اصلی بروم .این فلسفه ی زندگیست که همواره در جریان است.من آنجا را ترک کردم و رکاب زدم تا هنگام شب کوم را ملاقات کنم و نزد او بمانم.در نیمه های راه بودم که ماشینی توقف کرد و مردی حدودا 50 ساله از من خواست توقف کنم .نامش کریس فاستر[8][1][8] بود و سوالاتی در مورد اینکه از کجا آمدم و قصد دارم به کجا برم و کجا بوده ام ؟ پرسید..همچنین او در مورد محل اقامتم برای شب پرسید.به او گفتم در ساحل گلد دوستی منتظرم است آقای فاستر با مهربانی به من پیشنهاد کرد نزد آنها(کریس و دخترش) بمانم .و به من گفت که خود یک دوچرخه سوار است و ما می توانیم درباره ی سفر صحبت کنیم.لذا به کوم تلفن زدم و به اواطلاع دادم که شب به آنجا نمی روم .و ماشین کریس را دنبال کردم حدود 10 کیلومتر تا مکان مورد نظر فاصله بود .او کارگاه بزرگی داشت که در آن تعداد زیادی دوچرخه و وسایل مربوط به آن موجود بود.من درحالیکه شگفت زده بودم با دیدن اطرافم خوشحال شدم و از دیدن آن همه ابزار و وسایل و دوچرخه لذت بردم.سپس او به دوچرخه ام نگاهی انداخت و شروع به تعمیر آن نمود.
پدال سمت چپ دوچرخه ام شکسته بود . او یک جفت از آن داشت . پدالم را تعویض نمود و در کل تمام دوچرخه ام را تعمیر کرد !!!!! در حالیکه که اگر می خواستم آن را در یک مغازه تعمیر کنم باید حدود 150 دلار می پرداختم .و او تمام آن کارها را رایگان برایم انجام داد ! سپس کباب فوق العادی با کریس و ان[9][2][9] خوردیم . کریس و ان از شما به خاطر تمام حمایت هایتان ممنونم.
صبح بعد مشغول ترک آنجا بودم که کریس گفت تا ساحل گولد با من رکاب خواهد زد.جایی که ماشین رو است و دوچرخه سواران حق عبور ندارند! اما او راهی بسیار خوب می شناخت که ما با هم درآن جاده رکاب زدیم .همچنین او به من ساکی از شکلات و چیز های دیگر داد و در انتها گفت : محمد این هم سهم من از ماجراجویی توست !
من یکشب نزد آنها ماندم و روز بعد باید آنجا را ترک می کردم. آنها به من گفتند که می توانم هرچقدر که نیاز دارم نزدشان بمانم اما از آنجا که قصد دارند به ملاقات خانوادشان بروند تنها یک شب می توانند میزبانم باشند.(اگرچه خود مقصر بودم چرا که 3 روز دیرتر از قرار مورد نظر رسیدم ).بنابراین نامه ای به یکی دیگر از اعضای اچ سی به نام باری[10][3][10] فرستادم و او در پیامی گفت که می توانم نزد او بمانم.یکشنبه غروب به ساحل گولد رسیدم و مستقیم به خانه ی کوم رفتم .در آنجا توانستم با هم اتاقی کوم (توماس[11][4][11] از کشور نروژ) آشنا شوم.