After Kuta Bahro
We stayed in Kuta Bahro for 3 nights and 2 days to have rest and writing our articles and also Rick was writing his was writing the last part of his story about Thailand and almost we spent all the day at room to write and just in the afternoon we went out to visit some small part of city,however it was very small city and it didnt have many things to see.there was a couple from Venzoela and Spain and we had last dinner together wich was full of fun.from when I am cycling with Rick everything is full of fun and just we lagh.
He is very nice and happy guy and we are really enjoying ourself.we went to a Chinees restaurant and I orded chicken and some bread!but the lady who was working there asked me “hey how you wanna eat bread”it was so funny and just I answered her “so easy I will put it in my mouth and chew it and just after that put it down”and we all start to lagh.in Chinees restaurant everybody eat noodle which I hat of that for all the meals and it was very strange for them eating bread for dinner.
The couple which we had dinner were really funny.they are use to go to the beach and find some nice shell or buy some stone and pice of woods and they make handycraft and they sell them to tourists and after that they travel by money which I gain from that and just they travel.it was too nice for me and just I wrote it here to show people how traveling is easy and there is many way to survive and making money for trip.
On the 3th day we left Kuta Bahro on the morning but not early,about 10 am and just we start cycling ahead to Kuala Teranganowhich was about 180km far from there and just we had to cycle for couple of days to get there.the first day we cycled about 120km and it was almost evening and the sky was getting dark that we found a musque,we couldnt any more place to camp and I asked Rick to stay at musque.
We talked with the guys and we decided to put our tents behind of the musque.at first we start cooking dinner and many childrens who were watching us as a funny things and just they laghed.it was so sad that when one of the children found that Rick is a Bodhist start to say something wrong and it is the thing that people who are following the roles withough any thought alwasy have problem on and they make mistake.however after dinner we preffered to put our tents in the back garden of musque and a nice sleep after a long day cycling is so nice.the following morning we woke up by about 7 and after berakfast there we start ou cycling again ahead to Kuala Trengano.
We had just about 50km and is meant that we have a easy day.from befor I had contacted with a member of hospitality club members and we decided to stay with him.so when we arrived to city we called him and after having lunch we met him and just he asked us “hey guys which hotel you wanna stay?”I had aglance to Rick and ..hey man just we have to find a cheep guest house to stay at night and then we went to cyber caffe to check our emails and after that we found that there is not any cheep guest house and just we cycled away from town and after that we found a very nice place.a garden near a beautiful musque and we went there and we put our tents there.
Today we didnt have much cycling but I became very tired due to we spent many time on bicycle with all of stuff and it was the same with cycling on the road.it would be nice to say that whenever that we saw a river just we put our bicycles away and we went to the river to wash sweat from our bodies.
24 May 2007
بعد از کاتا باهارو
ما در کاتاباهارو برای سه شب و دو روز اقامت کردیم تا بتوانیم استراحتی داشته باشیم و یادداشت های سفرمان را بنویسیم. ریک آخرین قسمت سفر تایلندش را نوشت. ما بیشتر روز را در اتاق به نوشتن پرداختیم. بعدر از ظهر برای دیدن قسمت های کوچکی از شهر رفتیم. این شهر بسیار کوچک بود و جاهای زیادی را برای دیدن نداشت. آخرین شب شما را با یک زوج از ونزوئلا و اسپانیا خوردیم که خیلی با صفا و سرگرم کننده بوداز وقتی با ریک هم سفر شده ام همه چیز پر از صفا و شوخی و خنده است. ریک بسیار مهربان و خوشحال و با صفاست. ما از با هم بودن بسیار لذت می بریم.
آن زوج برای جمع کردن صدف های زیبا به ساحل می رفتند و یا مقداری سنگ و تکه های چوبی می خریدند و با آنها صنایع دستی درست می کردند و به توریست ها می فروختند و با پول حاصل از سود فروش آنها به سفر خود ادامه می دادند . این کار آنها برای من خیلی قشنگ بود و فقط این را نوشتم که نشان دهم سفر کردن چه آسان است و راههای زیادی برای به دست آوردن پول در سفر وجود دارد.
در سومین روز ما کاتا باهرو را ترک کردیم اما نه خیلی زود، ما حدود ساعت ده صبح رکاب زدن به سوی کوالا تران گائو در فاصله ی صدو هشتاد کیلومتری ، شروع کردیم ما م جبور بودیم دو روز در راه باشیم. نخستین روز پس از صدو بیست کیلومتر هوا داشت تاریک می شد که به یک مسجد رسیدیم، دیگر نمی توانستیم جای دیگری برای برپا کردن چادر پیدا کنیم از ریک خواستم همان جا بمانیم. با آدمای اونجا صحبت کردیم و قرار شد چادر هامونو پشت مسجد برپا کنیم وبعد از برپا کردن چادر پختن شام را شروع کردیم، بچه هایی که آن دور و بر برای سرگرمی مشغول تماشای ما بودند به کارهای ما می خندیدند. خیلی ناراحت کننده بود وقتی یکی از بچه ها فهمید ریک بودایی است شروع کرد به او حرف های بی ربط زدن! این از اون اشتباهاتی است که افراد مرتکب می شوند و سپس بدون آن که فکر کنند دست به کارهایی می زنند و با این اشتباهاتشان مشکل ایجاد می کنند.
به هر حال ترجیح دادیم پس از شام چادرمان را در باغی پشت مسجد بزنیم تا پس از روزی طولانی که با رکاب زدن گذرانده بودیم خواب خوب و راحتی داشته باشیم.
صبح روز بعد ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدیم و پس از خوردن صبحانه به سمت کوالا تران گانو راه افتادیم تا آنجا باید 50کیلومتر رکاب می زدیم این طور به نظر می رسید روز راحتی در پیش داشته باشیم.
قبلا با یکی از اعضای کلوب مهمان نوازی تماس گرفته بودم و تصمیم داشتیم بریم پیش او بنا براین وقتی به شهر رسیدیم به او تلفن زدیم و پس از خوردن ناهار با او ملاقاتی داشتیم و او بلافاصله از ما پرسید ” می خواهید در چه هتلی اقامت کنید؟” من نگاه کوتاهی به ریک کردم و گفتم ما مجبوریم یک جای ارزان پیدا کنیم”” .بعد از آن به یک کافی نت برای چک کردن ایمیل ها رفتیم. در آن شهر مهمانخانه ارزانی وجود نداشت. به طرف خارج شهر رکاب زدیم تا به یک باغ زیبایی نزدیک یک مسجد رسیدیم و همانجا چادرها را بر پا کردیم. امروز خیلی رکاب نزدیم ام من خیلی خسته شده بودم . ما زمان زیادی را روی دوچرخه با وسائل گذرانده بودیم. رکاب زدن در جاده همین جوریه دیگه.
این رو هم بگم که هر جا رودخانه می دیدیم دوچرخه ها را می گذاشیم و می رفتیم توی آب و لباس های عرق کرده مونو می شستیم و حسابی لذت می بردیم.