After Ko-Lanta
[[{“type”:”media”,”view_mode”:”media_original”,”fid”:”1223″,”attributes”:{“class”:”media-image”,”height”:”178″,”style”:”float: left; margin-top: 4px; margin-bottom: 4px; margin-left: 8px; margin-right: 8px;”,”typeof”:”foaf:Image”,”width”:”300″}}]]After a few days traveling to bangkok just i had one day rest in ko_lanta and today in the afternoon I started cycling again. for few days I used of aircon rooms and it is clear that after that it is difficult to bike on the hot sunlight.weather was too hot but there was no more way,I have to go.just start is difficult and when you sit on the bike everything is fine ..
After Ko-Lanta
[[{“type”:”media”,”view_mode”:”media_original”,”fid”:”1223″,”attributes”:{“alt”:””,”class”:”media-image”,”height”:”178″,”style”:”float: left; margin-top: 4px; margin-bottom: 4px; margin-left: 8px; margin-right: 8px;”,”typeof”:”foaf:Image”,”width”:”300″}}]]After a few days traveling to bangkok just i had one day rest in ko_lanta and today in the afternoon I started cycling again. for few days I used of aircon rooms and it is clear that after that it is difficult to bike on the hot sunlight.weather was too hot but there was no more way,I have to go.just start is difficult and when you sit on the bike everything is fine. I learnt that there is no rush on my trip,so just I was enjoying and let see where you can sleep tonight.before everything I have to find a place to fax some documents to Vietnam embassy.yes I have again problem with Vietnamy visa but I am sure that it will be fine.it was about 3pm that I reached to ferry,I had to take 2 ferry to get road.it was fun and nice.when Igot the main road it was about 4pm and I had no more time till darkness,so I knew that I cant reach Krabi and Ihad to manage it to find a place to stay.after about 7 days staying in guest house I preferred to ca.p and save money to balance my traveling expenses,it was near sunset that I found a market and I bought some supply for dinner and also morning,so just I had to find a certain place to sleep.
I saw a signbord on the road about a mosque which was 2km away off the road.it a nice place to stay as I had nice experiences about sleeping at mosque.so just I came here and I faced with warm accepting from the people there.by the first time I took a shower which is most important thing after a day cycling and sweting alot.they dont know how to speak English but there is a common way to communicat through heart and always it work.I had something to eat and I ate them,but they invited me to have dinner with them and I like it,having meals with local people and see how they live?for sure I had to answer to many questions which I could’nt underestand most of them,but however I had to give them back answer.also after dinner one of the neibors invited me to have a coffee and just keeping quiet.
Now I sit in the mosque and people are talking together and smoking,ohhhh Iam too sleepy and just I wanna sleep.by the way fro. now I can write more due to Ihave a pocket pc now and it is a good opportunity to write on the time.many thanks to my great friend who gave it to me as a present.almost all of my stuffs are gift and it is one the best ones.ok my friends let sleep,tomorrow would be a long day. just I came inside of mosque to sleep and here is a guy just next to me praying at midnight and meditating,I feel wonderful and really I feel certain amount of energy around myself.
Last night in the restaurant in my lodge there was luady music and even I couldnt hear sound of see and just there was some nice friends who were important for me and really I didn’t enjoy very much and now I feel nice here and I am too calm.thanks GOD for this feeling.
15 June 2007
بعد از کولانتا
بعد از چند روز سفر به بانکوک فقط يک روز در کولانتا استراحت داشتم و امروز بعد از ظهر دوباره دوچرخهسواري
رو شروع کردم. چند روزي از يک اتاق داراي تهويه مطبوع استفاده ميکردم و مشخصِ که بعد از اون دوچرخهسواري در هواي آفتابي داغ کار مشکلي است. هوا خيلي گرمِ ولي چاره ديگهاي وجود نداره، مجبورم که برم. فقط شروع مشکلِ و
زماني که روي دوچرخه بنشيني همه چيز خوب ميشه. من ياد گرفتم که عجله در سفر من وجود نداره و فقط لذت ميبرم.
تا ببينيم امشب رو کجا ميتونم بخوابم. قبل از هر چيز بايد جايي رو براي فاکس کردن مدارکم به سفارت ويتنام پيدا کنم. بله، من دوباره با گرفتن ويزاي ويتنام مشکل دارم اما مطمئنم که درست ميشه. حدود ساعت 3 بعد از ظهر بود که به گذرگاه رسيدم، بايد از 2 گذرگاه آبي با قايق بگذرم تا به جاده برسم. جالب و سرگرمکننده است.
وقتي که به جاده اصلي رسيدم ساعت حدود 4 بعد از ظهربود و من زمان زيادي تا تاريکي هوا نداشتم، بنابراين ميدونستم که نميتونم به کرابي برسم و بايد جايي رو براي موندن پيدا کنم. بعد از 7 روز موندن در مهمانخانه ترجيح ميدادم چادر بزنم و براي متعادل کردن هزينههاي سفرم، کمي پول پسانداز کنم.
نزديک غروب بود که يک فروشگاه پيدا کردم و کمي تجهيزات براي شام و همچنين صبح خريدم و فقط بايد جايي رو براي خواب پيدا کنم.
تابلويي رو در کنار جاده ديدم که در مورد يک مسجد در 2 کيلومتري دور از جاده بود. اونجا جاي خوبي براي موندنِ،
من تجربيات خوبي از خوابيدن در مسجد دارم. بنابراين به اونجا رفتم و با برخورد گرم مردم اونجا روبهرو شدم. اول
يک دوش گرفتم که بعد از يک روز دوچرخهسواري و عرق کردن مهمترين چيزِ. اونها نميتونستند انگليسي صحبت کنند
ولي راه سادهاي براي برقراري ارتباط از طريق قلب وجود داره که اغلب کار ميکنه.
من چيزي براي خوردن داشتم واونها رو خوردم ولي اونها از من دعوت کردند تا شام رو باهاشون بخورم و من اين رو خيلي دوست دارم، خوردن غذا با مردم محلي و ديدن چگونگي زندگي اونها. مجبور بودم به سؤالات زيادي پاسخ بدم که نميتونستم اغلب اونها روبفهمم، اما با اين وجود بايد جواب اونها رو ميدادم.
همچنين بعد از شام يکي از همسايهها من رو براي خوردن قهوه دعوت کرد و ساکت موند. حالا من در مسجد نشستم و
مردم با هم صحبت ميکنند و سيگار ميکشند، من خيلي خستم و ميخوام بخوابم. از اين به بعد ميتونم بيشتر بنويسم، چون
حالا من يک کامپيوتر جيبي دارم و اين فرصت خوبي براي نوشتن است.
از دوست خوبم که اون رو به من هديه داد خيلي متشکرم. تقريباً تمام وسايل من هديه هستند و اون يکي ازبهترين اين هديههاست. خوب دوستان اگر اجازه بديد بخوابم،فردا روز طولاني دارم. از وقتي که براي خواب به مسجد اومدم، شخصي در اون سمت من مشغول به نماز شب و عبادت است.
احساس جالبي دارم و در اطراف خودم انرژي زيادي احساس ميکنم. شب گذشته در رستوراني که در اون شب رو
موندم پر از صداي بلند موزيک بود طوري که حتي نميتونستم صداي دريا رو بشنوم و فقط دوستان خوبي بودند که براي
من اهميت داشتند و واقعاً لذت نبردم و الان در اينجا احساس خوبي دارم و آرامش زيادي دارم.
خدا رو شکر به خاطر این احساس